دیدار عاشقانه - 7 (پایان)

ساخت وبلاگ

سه شنبه 24/05/1396

برای نماز صبح به حرم دلربای کاظمین رفتم. بعد از نماز هم زیارتنامه خواندم. خیلی خسته بودم به همین دلیل به هتل برگشتم و تا 06:30 خوابیدم. صبحانه رو سریع خوردم و دوباره رفتم حرم. چقدر زود برای بار آخر شد!

امام موسی کاظم را زیارت کردم. امام عزیزی که چقدر سختی کشیدند... چندین و چند سال زندان و زیر شکنجه. اما در زندان هم عبادتشان ترک نشد.

و بعد امام جواد عزیز. امام جوان. چقدر در کودکی مبارزات علمی داشتند تا خودشان را اثبات کنند. مباحثه امام و یحیی بن اکثم فوق العاده است!

جواد الائمه مانند امام حسن مجتبی کریمند. مانند او هم توسط همسرش شهید شدند. الله اکبر!

نمیفهمم چرا اما حرم امامین کاظمین غربت خاصی داره. از دیشب که اینجا هستیم حسش می کنم. جنس غربتش با غربت سامرا تفاوت دارد...

و مانند همه بقاع متبرکه آرامش می دهد...

آرامشی که دلت می خواهد فقط در صحن بنشینی و به این دو گنبد زیبا نگاه کنی...

با امام کاظم عهد بستم که تنبلی و کارهای بیهوده و الکی رو از زندگیم حذف کنم و فقط مشغول کارهای مفید و الهی باشم. از آقا هم خواستم تا مشکل هایی که این بین پیش میان و مخصوصا مشکل دانشگاه رو حل کنن...

و این مسیر سخت زندگی رو برم تا عاقبت بخیری ان شاءالله...

از امام جواد هم همسری مومن و هم کفو و صالح خواستم و اولادی اهل بیتی ان شاءالله...

و عهد می بندم که دروغ، غیبت و تمسخر رو از زندگیم پاک پاک کنم ان شاءالله به مدد خودشون.

بعد از نماز و قرآن و دعا رفتم داخل برای وداع...

قاتل کنار زندان

در گردنش غل انداخت

از زخمه های زنجیر

زخم تنش گل انداخت

یا موسی بن جعفر یا باب الحوائج...

آقا جان، هیچوقت دستمو ول نکنید...

یا باب المراد یا امام الجواد...

شما مادری هستید. در کودکی در حجر اسماعیل نشستید و از مادرتان حضرت زهرا گفتید و برایشان گریستید. بحق مادرتان کمکم کنید...

آقا جان، هیچوقت دستمو ول نکنید...

با کاظمین خداحافظی کردیم. این جا هم شد محلی برای نگه داشتن تکه ای از دل من...

راهی فرودگاه بغداد شدیم. دم در اصلی فرودگاه، از اتوبوس پیاده شدیم تا یک سگ داخل اتوبوس بره و بو بکشه! یبارم دم خود فرودگاه ساکارو پیاده کردیم و باز یه سگ دیگه اومد و بوشون کرد.

ساعت 15:50 به وقت عراق از بغداد پریدیم...

با دو حال. حال بد خداحافظی با با حرم های مبارک. کنارش حال بدگرمازدگی هم بود!

و حال خوب، حال خوب نصیب شدن این توفیق بزرگ زیارت. آخ که چقدر چسبید شکر خدا...

با این سفر به این توفیق رسیدم که همه ائمه را زیارت کرده باشم. ان شاءالله که امام زمان را هم با معرفت ببینم و زیارت کنم...

چقدر این سفر عالی بود..

نجف؛ حرم مولا امیرالمومنین خانه پدری...

فوق العاده آرامش بخش. حرم مساحت زیادی ندارد اما پر نمی شود! عجیب فضای پر برکتی دارد...

مسجد کوفه پر از اتفاق واندوه است اما دوستش دارم. افراد بزرگ زیادی آن جا حضور داشته اند. در و دیوارش بوی علی را می دهد...

مسجد سهله خانه امام زمان و ما مهمان حضرت...

وادی السلام محل تجمع ارواح مومنان.

کربلا؛ در حرم امام فقط باید بنشینی و نگاه کنی. عشق خالص جاری است. فکر کردن به واقعه عاشورا در این حرم عجیب است. جایی هستی که همه ان اتفاقات افتاده...

در حرم حضرت عباس اسیر و خاضع بزرگی او می شوی. که چه کرده و چه می کند... عباس؛ مرد وفا و عشق و ادب...

تل زینبیه ترسناک است. ترسناک که اینقدر به حرم و قتلگاه نزدیک است.

قتلگاه مرا دیوانه کرد! بیشتر نمیشود از آنجا گفت...

مزار اصحاب محل تجمع عشق است. عزیزانی که خود را در راه امام فدا کردند...

مزار حبیب عالی است. بزرگ مرد تابع. من الغریب الی الحبیب...

خیمه گاه هم تلخ است هم شیرین. شیرین از بابت شب عاشورا و اتفاقات عجیبش و تلخ از بابت شب بعدش یعنی شام غریبان و اتفاقات تلخش...

سامرا؛ عجیب دلنشین. در هیچ حرمی اینقدر آرامش و راحتی نداشتم. اولین بار بود می رفتم اما چقدر آشنا بود...

سرداب امام زمان و داد از غم دوری...

کاظمین؛ حس آشنای حرم امام رضا. دو گنبد حرم دلبری می کنند. در صحن باید بنشینی و نگاهشان کنی و آقا موسی بن جعفر و آقا جواد الائمه نجوا کنی...

خدایا واقعا این حرم های زیبا و پر برکت را درک کرده ام؟

خدایا حقیقتا این توفیق نصیب من شده؟ چگونه سپاسگذار باشم؟ نعمت به این بزرگی اصلا مگر معادل ارد؟

خدایا ممنونم. هزاران هزار بار شکر...

با هر امامی عهدی بستم که ان شاءالله با کمک خدا و خود اهل بیت بتونم بهشون پایبند باشم.

با مولا علی عهد بستم که نمازم رو حفظ کنم.

عهدم با امام حسین ترک غرور و تکبر و عجب و ریا بود. با حضرت عباس عهد بستم تا دل کسی رو نشکونم و هیچ کس رو نا امید نکنم. به همه کمک کنم حتی در حد مواسات.

با امام جواد عهد بستم که از دروغ و غیبت و تمسخر پرهیز کنم و عهدم با امام کاظم ترک تنبلی و کارهای بیهوده بود. با امام هادی نیز بر حلال خوری و دوری از حرام خوردن عهد بستم و در نهایت عهدم با امام حسن عسکری ترک گناه بود. ترک انواع و اقسامشون...

از همشون خواستم تا توفی دربانیشون رو به من بدن. دربانی از علم و معرفت و شناخت اهل بیت ان شاءالله...

عجیب سفری بود. هزاران هزار بار شکر...

خدایا کمک کن آخرین سفرمان به این مکان های مقدس نباشد ان شاءالله...

الحمد لله...

پایان

خودمونی...
ما را در سایت خودمونی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khodemooni64 بازدید : 65 تاريخ : چهارشنبه 24 بهمن 1397 ساعت: 8:28